کاروان "سرزمین امید " روز دوم سفر به نجف، به دیدار "مسلم به عقیل" و "هانی بن عروه" ، "میثم تمار" و "مختار ثقفی" رفت. مسجد کوفه میزبان قدم هایی بود که در گرمای ٥٠ درجه ظهر روز شنبه بیش از انکه راهی کربلا شوند، به اینجا آمده بودند تا خداحافظی شان را از شهری تمام کنند که کوچه به کوچه و خانه به خانه اش با یاد علی (ع) عجین شده است. غربت کوفه کم از نجف نیست، اما بوی آشنای خانه علی و فاطمه، تمام آن عطش و گرما و سختی راه و خستگی سفر را محو می کند. برای همین به چهره زایر اولی های مسجد کوفه که نگاه مَی کنید دلتان مَی رود به سمت محراب و چاه و تمام آن غربت و تنهایی علی....کاروان برای نماز در مسجد توقف مَی کند. اما پیش از انکه به مسجد برسد، بچه ها پرسان پرسان سراغ خانه علی را مَی گیرند. صدای گریه ها بلند مَی شود. چند نفر ایستاده به سراغ چاه مَی روند، همان چاه رازدار علی...همان چاه تنهایی های علی..نمازهای کوفه که تمام شد، یک نفر روضه علی میخواند و بعد هم کاروان به سمت مسجد "سهله" می رود.
١٠ دقیقه بعد کاروانیان به سهله مَی رسند... بعد از ادای احترام به مقام "ابراهیم"، "إدریس" و "خضر" وارد مسجد می شوند. دلها برای زیارت محراب امام صادق و امام سجاد آماده شده، اعمال ویژه مسجد که تمام شد، روحانیون همراه، یعنی همان مشاوران فرهنگی کاروان که حالا جزو دوستان صمیمی و نزدیک بچه ها شده اند، کاروان را به سمت خودرو ها هدایت مَی کنند...حدود یک ساعت بعد کاروان به موکب "امام رضا" مَی رسد. جلوی ساختمان آجری موکب، از بچه ها با چای و آب و خرما پذیرایی مَی شود، چند دقیقه بعد چند نفر خادم ایرانی (زن و مرد) با لبخند و روی گشاده به استقبال کاروان مَی روند... حال و هوای موکب را نمی توان وصف کرد، بچه ها اما مَی گویند که هوای مشهد و حرم اقا علی بن موسی الرضا برایشان تازه شده...بچه های خراسان بیش از دیگران بی تاب شده اند. جلوتر مَی روند تا رسم مهمان نوازی را به جا اورند... خادمان حسین بعد از ناهار به استقبال زائران مَی روند، پیاده روی أربعین شروع نشده ، پای زائران را شست و شو مَی دهند ، هرکس کمی احساس خستگی کند یه خادم جلو مَی رود تا مبادا زایر حسین با تن خسته راهی کربلا شود..کافی است هر چی مَی خواهید طلب کنید، همه خادمین بسیج مَی شوند تا دلتان ارام شود...بچه ها در موکب ارام گرفته اند....اما دلشان هوایی راه شده است.
مَی گویند سریع تر راه بیفتیم، دلشان بی تاب کربلا شده است، هرکس گوشه ای نشسته تا مسیر اصلی برایش باز شود... فرقی نمی کند چشم هایت نبیند یا گوش هایت نشنود یا پای رفتن نداشته باشی و دستی برای سینه زدن. کافی است خودت رو به زائران أربعین وصل کنی، بعد مَی بینی که اینجا خاک بی وزن است، زمین مادی نیست، اصلا جسم مادی را چه به کار کربلا…
بابا کربلا، بابا کربلا…
فاطمه مهمان ویژه حضرت عباس و امام حسین (ع) است. او را در کاروان سرزمین امید همه میشناسند، معلولیت ذهنی فاطمه به زمان تولدش برمیگردد، او لحظه ای که به دنیا آمد اکسیژن به مغزش نرسید. حالا ٢٩ سال است که فاطمه درگیر مشکلات دهنی شده است. خودش با غریبه ها حرف نمیزند برای همین پدرش با ما هم صحبت شده است. پدر فاطمه داستان حضورشان در کربلا را این چنین روایت می کند:" یکی از دوستانم در کربلا موکب دارد. میداند که فاطمه عاشق حضرت عباس و امام حسین است برای همین به من پیشنهاد داد که به نیت فاطمه برای اربعین به کربلا بیاییم. راستش دلم نیامد بدون فاطمه در کربلا باشم برای همین به دوستم گفتم شرایط سفر را ندارم. "
او ادامه می دهد:" یک شب مهمان سازمان به بهزیستی بودیم، رییس سازمان فاطمه را دید و به دخترم گفت، دوست داری به کربلا بروی، فاطمه خوشحال شد و بلند گفت، بابا کربلا، بابا کربلا.. ما هم خوشحال شدیم که به خاطر فاطمه راهی این سفر معنوی شده ایم."
پدر فاطمه می گوید:" محرم که می شود، فاطمه پرچم امام حسین را به دست می گیرد و در خانه مداحی گوش میدهد، بلند گریه میکند.ما از سید الشهدا سلامتی فاطمه را میخواهم. امیدوارم همه عاقبت بخیر شوند و فاطمه هم عاقبت بخیر شود."
"فقط به دعا فکر می کنم"
محمد 16 ساله از فرزندان بهزیستی که خودش را از خراسان به کاروان "سرزمین امید" رسانده از زیارتش در نجف اینگونه می گوید:وقتی وارد حرم امیرالمومنین شدم به تنها چیزی که فکر کردم دعا کردن بود انهم برای خانواده و همه دوستان از جمله خیرین.
این فرزند بهزیستی که برای اولین باردر پیاده روی اربعین شرکت کرده ادامه می دهد:شاید الان خیلی متوجه حضورم در این جمع عظیم نباشم ولی به طور قطع درسنین بالاتر خواهم فهمید که چه نعمت بزرگی و چه فرصت خوبی نصیبم شده.
نظر شما